#فقط_من_فقط_تو_پارت_168


خیره به شیدا نگاه می کنم. ایستاده با یه لباس سرتا پا مشکی که سفیدی صورتش بیشتر جلوه میکنه موهای سیاه و بلندش تو باد می ر*ق*صه.

جزوئی از شب شده. جزئی از تاریکی همراه یه نور و روشنایی که از صورتش تراوش میکنه. محو دیدنش میشم. باد موهاشو نوازش میکنه.

نمی تونم تکون بخورم. خشک شدم. قدرت حرکت ندارم. حس می کنم مرده ام تنها تپشهای تند قلبمه که بهم ثابت میگنه که زنده ام و بیدار. که این یه رویا نیست. شیدا رویا نیست. حقیقی تر از هر حقیقتیه و من .....

حس میکنم که دیگه قلبم مال خودم نیست. من این زیبایی و می خوام. این معصومیت نگاه و همراه با اقتدارو می خوام. من این دختر لجباز که همیشه آماده مبارزه استو می خوام.

و به خودم اعتراف می کنم ... من این دوست داشتن و محبت و می خوام.

خیره خیره نگاهش می کنم. دستشو تو موهاش میکشه و موهاش و می بره عقب. باد دوباره برشون می گردونه سر جاش. می ریطه تو صورتش و حرکت می کنه. مثل یه مار سیاه.

این حرکت موهاش لبخند به لبش میاره. شاد میشه. با همون سرخوشی برمی گرده سمتم. به من مبهوت نگاه میکنه.

با ذوق میگه: اینجا عالی نیست؟ انگار از همه دنیا دوری.

دستهاشو باز میکنه. سرشو رو به آسمون می گیره و دوباره میگه: این بالا آزادی ... آزاد و رها ... مثل یه پرنده مهاجر که همیشه آزاده که کوچ کنه و بره هر جایی که دوست داره.

با لبخندش لبخند می زنم. از هیجانش به وجد میام. تا حالا با هیچ کس این حس و نداشتم.

از خوشیش شاد بشم با ذوقش هیجان زده بشم با غمش ناراحت شم و از ترس از دست دادنش .... گریه و کنم و التماس.....


romangram.com | @romangram_com