#فقط_من_فقط_تو_پارت_163
نه نه شاید مهربون و با محبت نبود نمی دونم شایدم بود در هر حال بقیه اشون که بودن.
داشت بهم نگاه می کرد. لبخند منم جمع نمی شد. عکس العملش برام جالب و ل*ذ*تبخش بود. از اینکه از دیدنم تعجب کرده و داره با چشمهاش تحسینم می کنه خوشحال بودم.
بعد چند دقیقه بالاخره دهنش و جمع کرد و بهت زده گفت: فوق العاده ای....
خنده ام جمع شد. ابروهام رفت بالا. انتظار این تعریف م*س*تقیم و نداشتم.
آرتین تا تعجبم و دید سریع خودشو جمع کرد و گفت: یعنی این لباس فوق العاده است. خوبه همین و می گیریم. اینم برای خودت. یه هدیه برای تشکر از اینکه لباسو پوشیدی...
کلافه بود. تند تند حرف می زد. دستی به موهاش کشید و کلافه رفت سمت فروشنده. من با بهت، تعجب، لبخند، خوشحال نگاهش می کردم.
آرتين رو به فروشنده كرد و سفارش ها رو گفت. طرف گل از گلش شكفته بود كه دارن اين همه جنسو يه جا ازش می خرن.
برگشتم تواتاق پرو و لباسامو عوض کردم.
ساعت حدودای يک بود كه كارمون تموم شد. با خريدايی كه فقط يه پلاستيكش دست من بود پايين رفتيم. پاساژ قشنگ بود يعني زيادی لوكس و با كلاس بود جنساش هم خيلي ناز بودن.
خسته و كوفته رفتيم پايين. و برگشتیم به هتل.
آرتین
کم کم داره شب میشه حوصله ام سر رفته. امروزم که همه اش خرید بودیم.
romangram.com | @romangram_com