#فقط_من_فقط_تو_پارت_113
حس كردم يه نفر داره پشت سرم راه مياد اما چند باري كه دقت كردم كسي رو نديدم. گفم حتما توهم ناشي از خوابه واسه همينم بي خيال به طرف اتاقم راه افتادم. توي راهرو راه مي رفتم كه يه دست رو روي شونه هام احساس كردم...
با تعجب به عقب برگشم. اوه همون پسره ی توی هواپیمابود. این اینجا چه کار می کنه؟
با لبخند مرموزی بهم نگاه کرد. به انگلیسی زیر لب چیزی بلغور کرد که نفهمیدم.
اومدم راهمو برم که دستمو محکم گرفت. اوا این چشه؟ با تعجب نگاش کردم هنوز لبخند مسخره اشو داشت.
اومدم با زور دستمو از تو دستش بکشم بیرون. اما نشد. زورم نرسید. کم کم داشتم می ترسیدم. از اون نگاهش از اون لبخند مرموزش و از نزدیک شدنش و حرکتش به سمتم. رفتم عقب که خوردم به دیوار. دستمو ول کرد. اومدم سریع در برم که کتفمو با یه حرکت سریع گرفت و کوبوندم به دیوار و خودشم چسبید بهم.
خیلی ترسیده بودم اشک تو چشمهام جمع شده. دستهامو آوردم جلو که هلش بدم عقب که با دستهاش دستهامو گرفت و برد دو طرف سرمو چسبوند به دیوار. دیگه اشکم در اومد. گوله گوله اشک می ریختم .
-: ولم کن عوضی چی از جونم می خوای؟؟؟ آشغا ....
با یه حرکت صدامو خفه کرد. لبهای چندششو گذاشت رو لبهام و ..
آرتین
به اتاقم اومد و با هم غذا خوردیم...هیچی نمی گفت..منم هیچی نگفتم...خیلی جلوی خودمو گرفتم تا تونستم از گفتن حرف هایی که باعث بحث میشه خودداری کنم..آخه اصولا عاشق کل کل بودم اما شیدا خیلی طولانیش می کرد..
تا غذاشو خورد از جا بلند شد و گفت:من برم دیگه...
romangram.com | @romangram_com