#فقط_من_فقط_تو_پارت_110


توی دلم گفتم این کیه دیگه...امکان نداشت من جلوی یه دختر کوتاه بیام..

اما این...

دیگه خیلی نترس بود...

به اتاقم برگشتم واقعا راحت بود خدا خير اقاي صالحي بده هم از شر كار كردن نجاتم داد هم اين كه باعث شد يه سياحتي بكنم به قول معروف هم فال بود هم تماشا...

روي تختم دراز كشيدم خيلي نرم و راحت بود اما من هيچ تختي رو با تخت چوبي خودم عوض نمي كنم با اين كه خيلي قديمي و رنگ و رو رفته بود يه ارامش عجيبي رو درونم به وجود مي اورد. طبق عادت هميشگيم طاق باز خوابيدم. فكرم دوباره به سمت اتاق ارتين كشيده شد نمي دونم با چه جرئتي تونستم پامو توي اتاقش بذارم اين جا هم كه ايران نيست هر باايي كه خواست مي تونه سرم بياره كسي هم ككش نمي گزه نمي دونم چرا وقتي كه رفتم اون جا هيچ ترسي رو احساس نكردم شايد يه جورايي مطمئن بودم كه عرضه نداره از اونايي هست كه فقط بلده حرف بزنه....

ديگه حال و حوصله ي فكر كردن به ارتين رو نداشتم دو هفته ي تموم بايد تحملش مي كردم و خلاص... شيدا همه چي تموم ميشه پس حالا كه مفت و مجاني اوردنت اين جا حال كن. رفتم سر چمدونم و يه تونيك نسبتا بلند با يه شلوار كتوني برداشتم. تونيك رو از بوتيك خودمون برداشته بودم يه تونيك ابي كه روش بزرگو با رنگ مشكي براق نوشته بودن love is a big lie. راستش بيشتر از اين نوشته خوشم اومده بود چون حقيقت محضه عشق سيخي چند بابا دنيارو عشقه.

تونيك رو پوشيدم و شلوار ابي نفتيم رو هم پام كردم. به سمت ميز توالت بزرگي كه توي اتاق بود رفتم و توي اينه به خودم نگاه كردم. نه بابا بد مالي هم نبودم. تصميم نداشتم ارايش كنم فقط يه رژ لب مسي كه تازه مد شده بود و يه سايه ي ابي روشن، يكم رژ گونه و ريميل زدم به خودم و از اينه دل كندم. حالا خوبه مثلا نمي خواستم ارايش كنم اگه تصميم داشتم لابد عروس مي شدم.

كتوني هاي سفيدم رو پوشيدم و طبق معمول بنداي بلندشون رو دور مچ پام پيچيدم. مامانم هميشه مي گفت اين كارو نكنم و سر همين مسئله كلي هم با هم جر و بحث داشتيم ولي كو گوش شنوا...

تصميم داشتم يه چرخي توي هتل بزنم كه حداقل چهارتا خاطره ي باحال داشته باشم واسه الهه تعريف كنم. در اتاق رو بستم و رفتم پايين mp3 player نويي رو هم كه مخصوص همين مسافرت خريده بودم رو برداشتم و رفتم پايين. هتلمون بيست و دو طبقه بود كه اون جوري كه فهميدم گرون ترين اتاقاش تو طبقه ي اول و دوم و سوم بودن اما اتاقاي بالا منظره ي قشنگ تري داشتن.

داشتم دنبال اهنگ جديد پيت بال اون دستگاه بي چاره رو زير و رو مي كردم و تو همون حال دنبال كافي شاپ هتل مي گشتم. شيدا خانوم مثل اين كه اومدي اين جا باكلاس تر شديا... بعد از كلي گشتن و غضنفر بازي در اوردن كافي شاپ رو پيدا كردم. روي يكي از ميزا كه به جايگاه نوازنده ها نزديك تر بود نشستم و يه قهوه سفارش دادم.

توي همين نيم ساعتي كه در حال چرخيدن توي هتل بودم متوجه يه مشكل خيلي خيلي بزرگ ديگه هم كه داشتم شدم. اي خدا منو با اين ارتين مغرور فرستادي مسافرت كه مضحكم كنه حالا نه كه اصلا تا حالا تحقيرم نكرده بود اينم شده قوز بالا قوز. من توي دوران دبيرستان و كلا مدرسه توي زبان خيلي مشكل داشتم همه ي امتحانا رو هم با تقلب مي گذروندم تو يوني هم كه ديگه بدتر... هي مامانم مي گفت بيا برو كلاس زبان ها به خرجم نرفت نه تركي بلد بودم نه درست راست انگليسي...


romangram.com | @romangram_com