#استراتگوس_مرگ_پارت_83


آرام زمزمه کرد:

- مادر که باشی حتی اگر بهشت در دستان تو باشد، آن را به زیر پا می‌افکنی تا فرزندت را در آغوش بگیری.

مرواریدی از چشمش سقوط کرد. آرام شروع به تکان‌دادن خودش کرد:

- چه‌طور بغلت کنم؟ الان که نیستی چه‌طور همه‌چیز رو زیر پا بذارم و بغلت کنم؟ خدایا یعنی کار مادرم با دیمن این‌قدر بود که دیمن به‌خاطر انتقام از جون پسرش بگذره؟

«دلایل بودنم را مرور می‌کنم هر روز

هر روز از تعدادشان کم می‌شود.

آخرین‌باری که شمردمشان،

تنها دو دلیل برایم مانده بود؛

یکی وجود تو بود فرزند نازنینم.»

- پس چرا نگفت با کوموسیایی‌ها چی‌کار داره؟

ناامید شانه‌ای بالا انداخت، با به یاد آوردن چیزی سریع گفت:


romangram.com | @romangram_com