#عشق_یه_پسر_هندی_پارت_99
-چطور دوام بیارم خدا...
قطره ی دوم چکید.
-پریا... پریا...
نمی تونستم باور کنم، اصلا نمی تونستم.
با تقه ای که به در خورد و بعد صدای مامان با عجله اشک هام رو پاک کردم.
-راهول مادر خوبی؟
تندی از روی تخت بلند شدم و به سمت در رفتم.
#پارت_بیستوهفتم
صبح زود از خواب بیدار شده بودم و چون دیشب رمز وای فای خونه ی عموی راهول رو گرفته بودم؛ داشتم تصویری
با مامان و بابا حرف می زدم که از شانس خوشکلم خاله هم سر رسید تا با مامان برن خرید؛ دانیال هم همراه خاله
بود. بعد از کلی حرف زدن با خاله دانیال گوشی رو گرفت و خواست تنها باهام حرف بزنه. وقتی دانیال وارد حیاط شد
با حرص گفتم: من و تو چرا باید تنها حرف بزنیم؟
دانیال دستی به موهاش کشید.
-من دوست دارم پریا.
romangram.com | @romangram_com