#عشق_در_وقت_اضافه_پارت_31
- سرت درد می کنه؟
- آره، نمی دونم چرا وقتی رفتم تو دریا سرم شروع به درد گرفتن، کرد.
- من مسکن دارم. وایسا تا برات بیارم.
- مرسی. به شایان می گم. فقط بگو کجاست.
- تعارف که نداریم. بیا بهت بدم.
- ممنون.
و دنبال هم راه افتادند. ماهان از پشت می آمد و به شایان حق می داد که عصبانی شود، پشت سر خواهر به این خوبی حرف بزنند. دم در که رسیدند، شادان منتظر ماهان ماند تا به کنارش بیاید.
وقتی هر دو وارد اتاق شدند، ماهان قرص و لیوان آبی برای شادان آورد و به او داد تا بخورد. شادان پس از خوردن قرص، تشکری زیر لب زمزمه کرد و از اتاق خارج شد.
***
امروز، روز برگشت بود و همه خوش گذرانده بودند و شادان بیشتر از همه با مارسان و ماهان گرم گرفته بود. مارسان نزدیک شادان شد و رو به او گفت:
- شماره ام را که داری؟ دیگه هر وقت، تونستی، زنگ بزن.
- باشه. راستی می تونی گاهی وقتا بیایی خونمون.
- البته عزیزم. فقط تو هم باید بیای خونمون.
- من که از خدامه. فقط اگه شایان بیارتم. چون من نه ماشین دارم. نه با این جاها آشنام.
romangram.com | @romangram_com