#عشق_در_قلمرو_من_پارت_80
سرم رو بوسید و گفت
-حرف بزن ، گریه کن تا آروم بشی.
سرم رو روی سینه ی ستبرش گذاشتم .
آغوشش گرم بود و صدای ضربات قلبش توی گوشم شنیده می شد.
بــوم بــوم بــوم.
چشمام رو بستم و به پیرهنش چنگ زدم.
با هق هق گفتم
-جاسپر خسته شدم ، از بس بین این همه انسان که فقط دنبال قدرتن زندگی کردم ، از اینکه منم مثل دخترای دیگه نیستم ، از اینکه آرامش ندارم و نمی تونم با راحتی بخوابم ، از اینکه مثل بقیه ناز ندارم و هیچ کسی نیست که بهش تکیه کنم ، خسته شدم از این همه کار مردونه ، دیگه بریدم جاسپر ، دلم آغوش امن بابام رو می خواد ، یا گرمی تن مامانم رو ، دلم براشون تنگ شده ، انقدری که قابل تشخیص نیست .
جاسپر همونطور که سرم رو نوازش می کرد گفت
-اگر پدر و مادرت رو ببینی قول میدی اشک های خوشگلت رو پاک کنی و دیگه گریه رو کنار بزاری ؟
سرم رو به نشونه ی آره تکون دادم .
romangram.com | @romangram_com