#عشق_در_قلمرو_من_پارت_65
-انقدر باهم خوبید که گفتم نامزدته .
به شونش کوبیدم و گفتم
-چه جوری اون کارو کردی ؟
-نمی دونم ناخداگاه بود.
-آره فهمیدم .
باهم سمته خونه رفتیم و بعد از جدا شدن از یاس راه اتاقم رو در پیش گرفتم.
به اتاق رسیدم و به سمته لباس هام رفتم.
تصمیمم رو گرفتم.
با این هرج و مرجی که شاهین به وجود اورده راهی جز اتحاد با اون پسره ندارم.
یه دست لباس ورزشی پوشیدم و موهام رو دمه اسبی بستم.
انقدر مشغله ی فکری دارم که اصلا وقت رسیدن به خودم رو نمی کنم.
به چشمای بی روحم نگاه کردم که هیچ وقت نفهمیدم چه رنگیه .
romangram.com | @romangram_com