#عشق_در_قلمرو_من_پارت_184
دلم براش تنگ شده بود .
جلو رفتم و کنارش نشستم.
دست هاش رو توی دستم گرفتم و گفتم
-نوازم ؟ یه کم دیگه صبر کن ، تا چند روزه دیگه با منه جدید آشنا میشی ، نمی ذارم کسی حتی بهت نگاه چپ بندازه ، تو تمام وجوده منی ، تو همه ی دارایی منی ، بهت قول میدم که زود برت گردونم نوازم ، قول میدم.
.............
مثل همیشه با جسم نواز روبه رو شدم.
تو این چند روز هیچ تغییری نکرده بود و وریا می گفت اگه تا چند وقته دیگه بهوش نیاد احتمال زنده موندش شاید یک درصد بشه.
کنارش نشستم و با بغض گفتم
-نوازم ؟ دلم برات تنگ شده نامرد ، چرا دوباره چشم هات رو باز نمی کنی ؟ چرا این قلبه بی صاحاب منو عذاب میدی ؟ چرا نیستی تا بغلت کنم ؟ چرا ؟
آروم جلو رفتم و توی بغلم گرفتمش.
romangram.com | @romangram_com