#عشق_در_قلمرو_من_پارت_178
اون شب که بهش اعتراف کردم و تا وقتی به خونه برسیم از عطر گرگش مست شدم.
وقتی دیدم گرگش چقدر دوستم داره .
چیزی ته دلم من رو مصمم به انجام این کار کرد.
تا وقتی برسیم سرم رو بین موهای وریا بردم و آروم اشک ریختم.
دلم برای گرگش هم تنگ شده بود.
نمیدونم این حجم از دوست داشتن چطور توی چند هفته سراغم اومده بود اما به هرحال داشتم دیوانه می شدم.
دلم می خواست الان به جای وریا نواز بود .
بغض اینه سیب توی گلوم گیر کرده بود و ول کنم نمی شد.
با اینکه کلی گریه کردم اما بازم سبک نشدم.
دله من نواز روی می خواست و تمام.
با صدای وریا به خودم اومدم و پایین پریدم.
romangram.com | @romangram_com