#عشق_در_قلمرو_من_پارت_107
-صبر کنید میگم ، اونا برای شکار ما اومدن ، نه با تفنگ های عادی بلکه تفنگ های نقره ، اونا میدونن که ما شب ها توی جنگل گشت میزنیم ، پس از این به بعد بیشتر هواستون باشه.
همه چشمی گفتن و خواستن بلند شن که گفتم
-خبر دارید که تعداد خون آشاما توی قلمرو ما داره زیاد میشه و این خیلی خطرناکه ؟ من تصمیم گرفتم بهشون حمله کنیم و برای همیشه نابدشون کنیم.
نریمان گفت
-اما رئیس اونا خیلی قوی تر از ماهستن چطور اخه ؟
-برای همین من با ماکان و گله اش صلح کردم ، چون اونا می تونن کمکون کنن ، امشب قراره بیان اینجا و باهم تمرین کنیم ؛ هواستون باشه حق بی احترامی و آسیب زدن بهشون رو ندارید ، ما فقط برای آماده کردن خودمون باهاشون تمرین می کنیم نه چیزه دیگه ای ، مفهومه ؟
همه گفتن
-بله رئیس.
-خوب مرخصید.
از جام بلند شدم و با سرعت به اتاقم رفتم.
ساعت ده بود و من ده و نیم کلاس داشتم.
سریع اماده شدم و از اتاق خارج شدم و روبه نریمان که می خواست بره گفتم
romangram.com | @romangram_com