#احساس_من_معلول_نیست_پارت_20


-سلام عرض شد خانم دکتر ! زاهدیان هستم !

تکونی به خودش داد و نسبتاً سیخ نشست و گفت :

-سلام ! عصرتون بخیر آقای دکتر !

زاهدیان با همون صلابت گفت :

-امیدوارم مزاحم نشده باشم !

خیر ! خواهش می کنی از طرف هنگامه گفته شد و بعد زاهدیان ادامه داد :

-می تونم برای همون موضوعی که دیروز صبح صحبت کردم ، بیرون باهاتون یه قرار بزارم ؟

زاهدیان مرد معقولی بود و بیشتر معیارهای هنگامه برای ازدواج رو داشت . پس هیچ دلیلی نداشت که بخواد این موقعیت رو از خودش دریغ کنه . بنابراین در کمال وقار گفت :

-خواهش می کنم ! ایرادی نداره !

زاهدیان گفت :

-محل و ساعتش رو شما تعیین می کنید یا بنده عرض کنم ؟

هنگامه گفت :

-من فردا تا ساعت چهار بعد از ظهر کلاس دارم و بعدش وقتم آزاده تا ساعت هفت که تو موسسه ی زبان ، یه کلاس دو ساعته دارم . تو اون فاصله برای شما مقدوره ؟

زاهدیان گفت :

-بله مشکلی نیست . اگه اجازه بفرمایید محلش رو هم بنده عرض کنم ! جای دنجیه !!!

هنگامه آروم گفت :

-هیچ ایرادی نداره !

زاهدیان معقولانه و بدون هیچ صحبت حشوی ، خداحافظی کرد.

هنگامه کتاب قطور رو بست و رفت تو فکر ! تو مراحل مختلف زندگیش ، همیشه سعی کرده بود بهترین انتخابها رو داشته باشه و تا اینجای کار هم راضی بود . ولی این انتخاب ، خیلی فرق داشت . تصمیم داشت تا یه شناخت نسبی از این آقای دکتر پیدا می کنه ،جریان رو به خانواده منتقل نکنه ! اینو خوب می دونست که پدر و مادرش و علی الخصوص مادرش ، چقدر دوست دارن هنگامه ازدواج کنه . می دونست که مادرش همیشه از تنهایی اون ترسیده و همیشه نگرانه نکنه مورد مناسبی برای هنگامه پیدا نشه. ولی خوب به نظرش این دلیل نمی شد که که بخواد بی گدار به بزنه و هر کس از راه رسید رو انتخاب کنه ! تجرد خیلی بهتر از داشتن یه زندگی ناموفقه !

درست همون لحظاتی که هنگامه داشت خصوصیات اندکی رو که از زاهدیان می دونست روی دایره می ریخت ، تو طبقه ی پایین ، مادرش سر سجاده نشسته بود و خوشبختی دخترش رو از خدا طلب می کرد .

محسن بدون اینکه فریبا متوجه بشه ، وارد اتاق مشترکشون و دید که چطور همسرش سر به سجاده گذاشته با اشک ، داره از خدا برای دخترش یه همسر خوب طلب می کنه !

فریبا گریه کنان و با صدایی که عجز به خوبی توش هویدا بود در حالی که به خاطر پایین بودن سرش و همینطور بغضی که داشت ، صداش بدجور گرفته بود ، زمزمه می کرد :

romangram.com | @romangram_com