#احساس_من_معلول_نیست_پارت_113


هنگامه منتظر توضیح بود و پیروز سردرگم و کلافه !

پیروز نیم نگاهی به هنگامه انداخت و اونو کاملاً متوجه خودش دید . اب دهنش رو قورت داد و گفت :

-چرا اینجوری نگام می کنی ؟

هنگامه طلبکار گفت :

-نکنم؟

پیروز گفت :

-خوب نجاتت دادم دیگه ؟ تو اون لحظه ذهنم بیشتر از اون کار نکرد .

هنگامه اخم خفیفی کرد و گفت :

-در تمام طول زندگیم ، جوری رفتار و برخورد نکردم که به خاطر بودنم تو اجتماع دهن هیچ یاوه گویی بتونه پشت سر من بجنبه ! می دونین معنی حرفهایی که زدین ، خیلی شبهات ایجاد می کنه ؟

پیروز سرش رو به پشتی صندلی تکیه داد و گفت :

-بله !

هنگامه گفت :

-خُب ؟

پیروز سکوت کرد . چی می گفت به افتضاحی که به خاطر یه تصمصم آنی به بار آورده بود ؟

هنگامه گفت :

-فکر می کنم تبعات ملاقاتم با جناب نویدی ، خیلی کمتر از این برنامه ایه که الان اجرا کردین !

پیروز آروم گفت :

-من معذرت می خوام ! چون دیدم بهش جواب منفی دادین و نمی خوایین که باهاش به نتایجی برسین ، مثلاً خواستم از سرتون بازش کنم !

هنگامه بلند شد و گفت :

-به هر حال ممنون از نیت خیرتون !

پیروز گفت :

-می رین خونه ؟

romangram.com | @romangram_com