#دنیای_عسلی_رنگ_من_پارت_26

بعداز رسوندن بچه ها رفتم به سمت خونه.دروباریموت بازکردم.ماشینو پارک کردمو رفتم بالا.باباومامان روی کاناپه جلو TV نشسته بودن.مامان کتاب میخوند و باباهم داشت کارای مجتمع تجاریشو انجام میداد.دروکه بستم هردوشون متوجه من شدن.رفتم طرفشون
بابا+سلام النازبابا.خوبی دخترم؟؟
-سلام بابایی سلام مامان.ممنون خوبم
مامان+سلام گلم.خوش گذشت؟؟
آههـــــــ از نهادم بلندشد
-اره خوب بود مامان
مامان+پس چته؟دمقی!!!🤔
-هیچی مامان.فقط خسته شدم.بااجازه من برم بالا.
بابا+برو دخترم
گونه مامان و بابارو بوسیدمو رفتم بالا.ماشین ارسام نبود پس هنوز نیومده.ارسام همیشه دیرمیادخونه.خوب پسره!چه میشه کـــرد...
خسته و کوفته ازون همه پله رفتم تو اتاقمو لباسمو سریع عوض کردمو پریدم تو تخت.آخخخخخخخخخخخ.....😴
***********
صبح بااحساس زنگ خوردن چیزی یه چشممو باز کردم.گوشیم بود.بــــــــــروبابا کی پیداش کنه.بزار زنگ بخوره.یه کش وقوسی به بدنم دادمو دوباره گرفتم خوابیدم
زینگـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

romangram.com | @romangram_com