#دنیای_عسلی_رنگ_من_پارت_21

- چیه تو هم میخوای?شرمنده مال خودمه من اول پیداش کردم.
+ خفه شو اشغال.بفهم داری چیکار میکنی...
- مثلا اگه نفهمم چی میشه?
+ اینجوری میشه...
بعدش محکم زد ترگو صورتش از دور دیدم مردم جمع شدن .چند نفر پسرو جمع کردن فرهادم اومد پیش من.تا رسید گفت:
- الناز؟ عزیزم؟ خوبی?
فقط همین چند کلمه نیاز داشتم مه بپرم تو بغلش...
اونم منو محکم بخودش فشار داد..
اغوش فرهاد یه اغوش برادرانه بود.واسه همین مشکلی نداشتمـ
بعد چند دقیقه که اروم تر شدم از بغلش اومدم بیرون.بهی و سانازو مهری هم اومده بودندو با نگرانی به من نگاه میکردن.سرمو که چرخوندم با تا چشم عسلی که به شدت برق میزد روبه رو شدم.تو چشاش یچیزی بود.نگــــــــــرانی...ینی واسه من نگران شده؟
- همه الان نگرانتن.زیاد بهش توجه نکن.عاشقت نشده.تو این شانسا نداری...
+اره راس میگی...البته خودم میدونستم لازم نبود بگی...
- گفتم که یاداوری باشه....
+ممنون از یاداوریت...

romangram.com | @romangram_com