#دختر شیطون_پارت_27
اخرین صدایی که شنیدم صدای دعوا بود..دعوا !! ...سامان ! پیدام کرد ؟؟
یهو خیلی غیر منتظره اشکام مثل سیل امد رو صورتم و هق هقم بلند شد .
حس دختریو داشتم که به طور وحشتناکی
بهش ت*ج*ا*و*ز شده .
فوری تو اغوش ترلان فشرده شدم .
اونم میلرزید.
سرمو چسبوندم به لباسش و تا میتونستم گریه کردم .
کاب*و*س سامان واقعی شده بود...
****
( ارسام )
واسه دهمین بار به گوشی ترلان زنگ زدم . مشترک مورد نظر خاموش میباشد..
با حرص گوشیمو پرت کردم کنارم رو مبل و دستامو گذاشتم دو طرف سرم .
این دختر اخرش منو روانی میکنه ..
اونقد عصبی بودم که کاملا قابلیت کشتن ده تا ترلان و ده تا نفسو باهم داشتم .
فقط دستم بهشون برسه میگم دنیا دست کیه ...
یکم مونده بود از فکر اینکه فردا جواب مامانو چی بدم به مرز جنون برسم که صدای ماشین تو باغ حواسمو جمع کرد .
توهمون حالت موندم . کلافه و عصبی پامو تکون میدادم و رو زمین ضرب میگرفتم .
دختره احمق ! نشونت میدم .
صدای درو که شنیدم با حرص بلند شدمو اومدم خونه رو رو سرشون خراب کنم ولی با چیزی که دیدم واقعا شکه شدم ...
نفس بیحال به ترلان تکیه داده بود و دوتاشون گریه میکردن .لباسای مشکی نفس خاکی شده بود .
چیزی که بیشتر از همه متعجبم کرد حضور ارتا بود . اونم با این سر و وضع ..
هیکل خاکی و لب پاره شدش نمیتونست نشونه ی خوبی باشه.
با اخمای درهم نزدیکشون شدمو اومدم چیزی بگم که ارتا دستاشو به علامت ساکت باش بالا گرفت
.
اصلا اون موقع درک نمیکردم چه اتفاقی افتاده برای همین بی توجه به ارتا با صدای بلند پرسیدم
-- معلوم هست کدوم جهنمی رفته بودین تا الان؟
کسی چیزی نگفت و فقط ترلان با ترس و پشیمونی نگام می کرد. اخمام غلیظ تر شد و با صدای بلند تر پرسیدم
-- سوالم جواب نداشت ؟؟
ارتا که حالتامو خوب میشناخت و میدونست الان خیلی عصبی شدمو داغ کردم کمر ترلانو سمت پله ها هل داد و گفت
- برین بالا من توضیح میدم
چون حال نفس و ترلان بد بود چیزی نگفتم . ولی مطمئن بودم هر دلیلی داشته باشه واسه نفس و ترلان دور زدن من گرون تموم میشه .
ارتا کلافه دست کشید رو صورتشو نشست رو مبل و خیره شد به من که ایستاده و دست به سینه منتظر توضیح بودم .
@romangram_com