#دختر شیطون_پارت_25

ولی کاش نمیکردم ..
انگار فراموش کردم که این مرد پست تر
از این حرفاست .
تا اومدم حرف بزنم با ل*ب*ش خفم کرد و ل*ب*شو محکم رو ل*ب*ا*م قفل کرد .
وحشیانه م*ی*ب*و*س*ی*د .
سرشو گاهی داخل گردنم فرو میکرد و گاز میگرفت .
باز تنم یخ کرد ... حالم داشت زیر و رو میشد...با تمام قدرتم و ته مونده جوونم به سینش فشار اوردم بلکه ولم کنه ...اما خیلی سنگین بود ... از خودم بدم اومد که اینقدر ضعیف بودم و حتی نمیتونستم خودمو از زیره دستاش بکشم بیرون.
دیگه سیل اشکام دست خودم نبود .. فقط کاش این شیشه ی لعنتی میشکست تا بمیرم مجبور نباشم این خفتو تحمل کنم .
دستش همه جای بدنم حرکت میکرد .. دستامو از شدت سرما احساس نمیکردم .. دیگه داشتم نفس کم میوردم که عقب کشید و عقب کشیدنش همانا وبلند شدن هق هق من همان...
دلم میخواست عق بزنم . سریع دستشو گذاشت رو دهنمو با این که نفس کشیدن سخت میشد ولی بازم خیالم راحت بود که دیگه اون کارشو تکرار نمیکنه .
لاله ی گوشمو نرم ب*و*س*ی*د و
در گوشم زمزمه کرد .
-- سامان قربونت بره عسلم .....
گفته بودم باید بهم عادت کنی !!
فرارت خیلی واسه من و تو گرون تموم شد.
بعدم مثل دیوونه ها قهقهه زد
--ولی امشب میدونم باهات چیکار کنم .بهت عملی نشون میدم فرار از من چه عواقبی داره ..
بابات میگه دیگه نمیدتت به من ...
ولی تو مال منی .. امشب مال من میشی.
بدنم یه لرزش هیستریک کرد و هق هقم بلند تر شد .
سامان واقعا روانی بود ..
این عوضی داشت چی میگفت ؟
دیگه از جونم چی میخواست ؟
از خانوادم جدام کرد بسم نبود . الان چشم دوخته به جسمم ؟؟
حرکت دستش داشت زیادی ه*ر*ز میرفت...دستشو برداشت و اومد بیاد جلو که جیغ کشیدمو سرمو به چپ برگردوندم ...
اومدم یه جیغ دیگه بکشم که یهو سامان کشیده شد و احساس کردم موجی از هوا به ریه هام هجوم اورد ... سرم گیج رفت . پاهام بی حس شد و افتادم زمین
فقط از بین صدا های اطرافم تونستم صدای دعوا و داد و تشخیص بدم و دیگه هیچی نفهمیدم ....
با حس درد شدید پام پلکام لرزید...
صدا های اطرافم زیاد بود و نا مفهوم
به گوشم میرسید .
سعی میکردم چشمامو باز کنم ولی انگار پلکام به هم چسبیده بود ...
کم کم یکم صدا ها واضح شد و تونستم صدای گریه ی دخترونه رو تشخیص بدم .
اروم لای چشممو باز کردم که یهو یه صدای مردونه نا آشنا شنیدم .

@romangram_com