#دختر_ماه_پارت_88


_مت چیزی نمیدونه چرا سر اون داد میزنی

آرزو:خب میشه بگی چیشدت که از هوش رفتی؟؟

_فک کنم خیلی به خودم فشار آوردم سر درد خیلی بدی گرفتم و تا خواستم راه برم خوردم زمین و از هوش رفتم...

دیگه چیزی نگفتن...البته حرفی هم واسه گفتن نبود چون همه میدونستن به هر سختی ای شده باید زودتر قدرت هامو به دست بیارم...

پری رفت توو اشپزخونه و برام غذا اورد..اخ دستت طلا بدجور گشنم بود...فک کنم 3 بشقاب پر غذا خوردم چون چشمای بچه ها دیگه داشت از حدقه در میومد...خو چیه گشنمه..

از پری تشکر کردم و بدون توجه به بقیه رفتم توو اتاق ...

خو حالا که بقیه روز بیکارم میخوام فکر کنم که چجوری پروفسور و اقای سیمور رو پیدا کنم....شاید بتونم از مت کمک بگیرم...

آره آررررره خودشه مت جادوگره شاید به کمک جادو بفهمه اونا کجا هستن....

صدامو بلند کردم و اسم مت رو صدا زدم...

بعد چن دقیقه مت اومد توو اتاق و گفت

مت:بله سوین؟؟چیشده باز صداتو بالا بردی؟...



_مت تو میتونی با جادو کسیو پیدا کنی؟

مت:کیو؟؟

romangram.com | @romangram_com