#دختر_ماه_پارت_68
_اون پسر کیه؟
سامیار:پسر همون جادوگری که بهمون گفت تو چی هستی..
_خب چرا به همون جادوگر نگفتین بیاد؟
سامیار:اون جادوگر مرده
_وای چه بد..
سامیار:اره ما وقتی شنیدیم خیلی متاسف شدیم..ولی توخیالت راحت باشه چون پسرش خیلی بهتر از پدرشه...
_باش..خب چرا برنمیگردیم به سرزمین خودمون؟؟
ایندفعه ساشا جواب داد..
ساشا:چون اول تو باید قدرت هاتو به دست بیاری و اماده بشی..به محض اینکه بالدازار بفهمه تو وارد قلمرو خودت شدی و قصد نابودی اونوداری ،مطمئن باش هرکاری میکنه تا از بین ببرتت...
_اها باش پس امیدوارم خیلی زود بتونم خودمو کامل کنم..بااینکه پدر و مادرم تا حالا ندیدم ولی حس میکنم خیلی دلتنگشونم خیلیییی..
آرمان:درکت میکنیم ماهم خیلی وقته خانواده هامون رو ندیدم
آهی کشیدم و بلند شدم به سمت اتاق رفتم دلم تنهایی میخواس....
دلم نمیخواست بشینم و فکر کنم..از فکر کردنِزیاد دیوونه شدم دیگه...به اطراف اتاق نگاهی انداختم که ببینم چیکار کنم تا از بیکاری باز نرم توو فکر که چشمم به بالشتم افتاد...
romangram.com | @romangram_com