#دختر_ماه_پارت_65
مواد فسنجون رو اماده کردم و شروع کردم به پختن غذا....میدونستم پری عاشق فسنجون و هروقت فسنجون میبینه از خوشحالی بال درمیاره ولی من یه کاری میکنم از ناراحتی عر بزنه..
تا پخت کامل غذا از اشپزخونه بیرون نرفتم که مبادا کسی بیاد اینجا و نقشم خراب شه...
بعد اینکه غذا کامل پخت..فقط اندازه یه بشقاب برنج و خورشت گذاشتم رو گاز و بقیه رو هم توو کابینتا قایم کردم ...پنجره رو بستم که بوی غذا خوب توو خونه پخش شه...
از توو یخچال سالاد و دلستر اوردم گذاشتم رو میز غذا روهم اوردم و نشستم ...
از قصد قاشق و چنگال رو میزدم به بشقاب که صدا بده اونا متوجه بشن...زیاد طول نکشید که همشون یکی یکی اومدن توو اشپزخونه ...
پری تا فسنجون رو دیدی چشماش اینجوری شد
منم یه لبخند شیطانی زدم و مشغول خوردن شدم..
اومدن پشت میز نشستن منتظر چشم دوختن به من..
_چیه چرا نگاه میکنین؟؟!!!!
پری:غذای ما کو پس؟؟
_مگه شماها غذا میخورین؟؟
آرزو:پ ن پ نمیخوریم
romangram.com | @romangram_com