#دختر_ماه_پارت_136
ساشا:نگران نباش میدونم که میتونی
بهش نگاه کردم و دستشو یواشکی اوردم بالا و بوسه ای روی دستش زدم...
به دهکده که رسیدیم مت اومد پیشم و گفت
مت:ببین سوین هرکدوم از این الهه ها مردمشون حدود100 نفر هستن...تو فقط باید تصور کنی که 100 تا خونه میخوای اونجا باشه دیگه هیچی نیس فقط چشاتو ببند و دستاتو بزار روی زمین و تصور کن...درضمن بگم از هر نیروت 100تا خونه درست کن ...
_باش
رفتم جلوی اولین زمین خالی وایستادم و دستامو گذاشتم رو زمین و 100 خونه با جنسی از یخ تصور کردم.. بدنم سرد شد و حس کردم نیرویی با سرعت از بدنم خارج شد...چشمامو باز کردم و دیدم خونه ها درحال شکل گرفتن هستن...خیلی خوشگل بود.. خونه یخی...ذوق کردم و رفتم سمت اون یکی زمین و اونو از جنس آب درست کردم...
از گیاهان و خاک هم درست کردم ...خیلی خوشگل شده بود چهار عنصر کنار هم...با لذت خیره شدم به این منظره زیبا دست ساز خودم...پری از پشت بغلم کرد و گفت
پری:افرین به عشقولی من
چپی چپی بهش نگاه کردم و گفتم
_لوس
خندید و چیزی نگفت...
مردم ازم تشکر کردن و ما همراه اون چهار نفر به قصر برگشتیم...
_مت چرا اینجا اینقدر تاریک و بی روحه..
romangram.com | @romangram_com