#دختر_ماه_پارت_103
سیمور:ممنون دخترم بابت نجات ما از اون ازمایشگاه..
_خواهش میکنم کاری نکردم...
با اونا خدافظی کردیم و رفتیم بیرون و به سمت جنگل ممنوعه راه افتادیم...
وسط جنگل وایستاده بودم و با دهن باز به دور و اطرافم نگاه میکردم...غیرقابل باور بود...فک میکردم جنگل ممنوعه مثل این فیلما یه جای ترسناک و تاریک با درختای بلند و خشک شده...ولی این جایی که من میدیدم یه تیکه از بهشت بود..خیلی خوشگل بود...اونجا انگار بهار بود ...هوا سرد نبود فقط نسیم خنکی میومد...انواع درخت ها و میوه هایی که توو این فصل نیس ولی اینجا بود...همه جا سرسبز ..وایییی خیلی خوشگل بود..
با یه لبخند بزرگ برگشتم سمت بچه ها و گفتم
_اینجا خیلییییی خوشگله...
ساشا:دوسش داری؟
_کیو؟؟!!!
ساشا:اینجا رو دیگه دیوونه
_اها..اره خیلییی خوبه عاشقش شدم
ساشا:اینجا هنوز اولشه تو بری وسطای جنگل فک کنم از خوشی غش کنی..
_وایییی توروخدا منو ببر همه جا روببینم
ساشا:میبرمت ولی الان نه هروقت که تمرینت تموم شد
romangram.com | @romangram_com