#دختر_فوتبالیست_پارت_30

سر ميز نهار نشسته بودم و به شهاب زل زده بودم.چيکارش ميکردم؟؟فقط 5 روز ديگه مونده بود.اي خدا جونم خودت يه راهي جلوم بذار که حسابي گير کردم.

شهاب-چيه باز اينجوري زل زدي

من-حالا کي به تو نگاه ميکرد من دارم به رنگ چشمات نگاه ميکنم

شهاب-باز تو کم اوردي چرت و پرت گفتي؟؟

بابا-بچه ها امروز رو شروع نکنين

من-فقط به خاطر باباي گلم

شهاب-اه اه اه خود شيرين

بعد از غذا رفتم تو اتاقم.چقدر دلم واسش تنگوليده بود.اتاق مشکي قرمز خودم.

ديوار اتاقم مشکي بود و روش تيکه هاي رنگ قرمز پاشيده شده بود.تختم مشکي قرمز بود و کنار پنجره ي گنده ي اتاقم بود.ميز کامپيوترم مشکي بود و روي مانيتورم يه سگ قرمز بود.کمد لياسم مشکي بود. عروسکاي سفيد و قرمز هم اطاف اتاقم بود.و پوستراي فوتبال عزيزم هم که تمام اتاقم رو پر کرده بودن.من عاشقه اتاقمم.خيلي نازه.شهاب هيچوقت از اتاق من خوشش نميومد.ميگفت خيلي خوفه.اصن مثه اتاق دخترا نيست.

رو تختم دراز کشيدم.تو فکر پيچوندن شهاب بودم.بايد يه راهي پيدا ميکردم تا شهاب رو دک ميکردم و خودم به جاش ميرفتم به اون باشگاه و تمريناي فوتبال رو ميکردم.و اون مسابقه ي نهايي که 3 ساله منتظرشم.چشمام داشت گرم ميشد که يهو صداي داد يه نفر رو از طبقه ي پايين شنيدم.دوييدم رفتم پايين.شهاب پايينه پله ها نشسته بود و مچ پاش رو گرفته بود.مامان و بابام پيشش نشسته بودن و مامانم ميگف شايد پاش در رفته باشه.ته دلم داشتم ذوق ميکردم.اما خب کلي به اين ذوق کردنام لعنت فرستادم.خاک بر سرت شيرين اون داداشته.مامان و بابام شهاب رو بردن دکتر و بعد از 4 ساعت شهاب رو با پاي گچي اورده بودن.پقي زدم زير خنده.

من-هوووو....اقاي فوتباليست رو نگاه....

شهاب-شيرين دهنتو ببند حوصله ندارم.....از باشگاه عقب موندم.

دلم براش سوخت...اون چه گناهي داره.رو مبل دراز کشيد و من از فرصت استفاده کردم و رفتم تو اتاقش و تمام مدارکي که براي ورود به باشگاه لازم بود رو برداشتم و رفتم تو اتاقه خودم.به نسيم و بهنوش زنگ زدم و بهشون خبرا رو دادم و ازشون خواستم فردا بيان خونمون.

romangram.com | @romangram_com