#دختر_فوتبالیست_پارت_21


و براي اينکه دوباره يه چيزي بگه تا من کم بيارم رومو کردم به شهاب و گفتم امسال تو چطوري ميري کرج؟

شهاب-با ماشينم ديگه

من-منم با بچه ها ميام.ماشينم رو همينجا ميذارم

شهاب-حالا چيکارم داشتي اومدي اينجا؟

اعصابم خورد شد.چه بي احساس بود

من-اومدم دوست پسرم رو ببينم گفتم يه سري هم به تو بزنم

شهاب که ميدونست من اهل اين حرفا نبودم گفت: باشه بفرماييد

ودستش رو به سمت در خوابگاه دراز کرد.کيفم رو محکم کوبوندم تو سينش و با دستم محکم دوستش رو پس زدم و به سمته ماشينم به راه افتادم.منو بگو اومده بودم اين چلغوز رو ببينم.از تو اينه به شهاب خيري شدم.تنها تفاوت ما دوتا لبامون بود و بينيمون.از هر نظر ديگه مثه هم بوديم.اون 23 سالش بود و من 22.شايد به خاطر اينکه شهاب تو بچگيمون هميشه با من فوتبال بازي ميکرد منو از عروسکاي صورتيم متنفر کرد و به جاش منو به سمت يه توپ گرد قلنبه کشوند.به توريکه شبا با توپم درد و دل ميکردم!!

با عصبانيت گاز دادم و به سمت خيابون اصلي حرکت کردم.

يک پيام به گوشم اومد.شهاب بود.نوشته بود:"ني ني کوچولو امروز چت بود که اينقدر زود قهر کردي؟منم دلم واست تنگ شده بود.راستي سهيل گفت چه خاهر جسوري داري.من به تو افتخار ميکنم"

اين حقه شهاب نبود که تمام زحمتاش بر باد بره.اما خب چيکار ميتونستم بکنم؟عشقم به فوتبال چشمام رو کور کرده بود.




romangram.com | @romangram_com