#دلربای_من_پارت_35
دانیال-برای خبر اومدن !
-میدونم باهوش ....وای خدای من اینهارا کم داشتم.
دستم روی بوق گذاشتم و پام روی پادال گاز گذاشتم و بدون
توجه به سئوال های بی جهت خبرنگارا به سمت شرکت رفتم.
شرکت هم دست کمی از خونه نداشت ...تموم خبرنگارا جمع
بودن...سریع ماشین پارک کردم و از ماشین پیاده شدم.
خودم به سختی ازبین خبرنگارا گذروندم...کارمندا همه سلام
میکردن و جواب تک تکشون می دادم.
به سمت آسانسور رفتم و دکمه طبقه 5رو زدم.
آسانسور ایستاد...سریع اومدم بیرون ...منشی ام که داشت
با یکی از کارمندام حرف میزد متوجه من شد و سریع به
سمتم اومد گفت:
-قربان سلام...
-سلام ...چه خبرا آریا؟!
درحالی که پوشه داخل دستش چک میکرد گفت:
-قربان تمام سهامدارا داخل اتاق جلسه منتظرتون هستن! و
اینکه با یکی از شرکت های خارجی قرار تلفنی داشتید...
بین حرفش پریدم و گفتم:
-تمام قرار های امروز لغو کن...هیچ گونه تماسی وصل
نمیکنی!
راهم کج کردم و به سمت اتاق کنفرانس رفتم!
در باز کردم و باصدایی رسا گفتم:
-سلام دوستان
همشون همزمان گفتن:
romangram.com | @romangram_com