#درگیرت_شدم_پارت_78
اگر رسیده باشن، بردیا اونارو با ماشین از اینجا به اداره میبرشون.
سعی کردم خودمو خونسرد نشون بدم و فکر کنم موفق هم شدم.
یهو اون دوتا نگهبان اومدنو گفتند: اقا نیستند.
همه با بهت نگاهشون میکردند. منم خودمو متعجب نشون دادم.
هومن به خودش اومدو با عصبانیت گفت: یعنی چی که نیستن؟؟؟؟ پس
کامران اونجا چیکار میکرد؟؟؟؟یکیشون با استرسی که از لرزش صداشون معلوم بود گفت: اونم نیست
اقا، نمیدونیم کجا رفته. دره قفس هم باز بودو هیچکس توش نبود.
هومن اخمش غلیظ تر شدو گفت: همین الان به بقیه زنگ میزنی میگی
کل این منطقرو بگردن. وای به حالتون اگر بچه ها پیدا نشن.
شنیدم که سهرابو نازلی زیر لب میگفتن: کی بردتتشون؟!
به سمت پرهام چرخیدم. از توی چشماش خوشحالی رو میشد دید اما
بروز نمیداد و به جاش اخم کرده بود.
چرا پرهام باید از اینکه این معامله بهم خورده خوشحال باشه؟!
مگه میشه اخه؟! حتما من توهم زدم.
توی فکرو خیال بودم که نازلی کنار گوشم گفت: حسم بهم میگه یه
جای این قضیه به تو مربوط میشه.
خونسرد گفتم: دیگ به دیگ میگه روت سیاه.
_اخه من... نازلی ویکیا.... نامزده سهراب شیری، میام یه چندتا جوجه
romangram.com | @romangram_com