#درگیرت_شدم_پارت_55
پوشیدم و یه شالم انداختم سرم.
از در که بیرون زدم با نازلی روبه رو شدم.
نازلی یه نگاه به سرتاپام کردو با کنایه گفت: کجا با این عجله! خیر
باشه.
_اخه میخواستم فضولامو شناسایی کنم عزیزم.
اخم کردو گفت: ببین ژیگول پا رو دمم بزاری بدبختت میکنم اوکی؟!_عه مگه دمت به زمین میرسه؟! اخه نه اینکه من همیشه تو فیلما دیدم
گوسفندا فقط یه دمبه دارن واسه همین کنجکاو شدم بدونم.
بعد قبل از اینکه زر بزنه از کنارش رد شدم.
از ویلا که بیرون رفتم چند متر دور شدم بعد شنودارو روشن کردم.
_الو بردیا صدامو میشنوی؟!
اما به جای بردیا یه زنه جواب داد که گفت: سروان امینی شما هستید؟
_بله. سرگرد صادقی کجان؟!
_ایشون چند دقیقه دیگه میان.
_لطف کنید این ادرسی که بهتون میدم و به سرگرد بدید و بهش بگید
بیاد به اونجا.
بعد از اینکه ادرسو دادم شنودو خاموش کردم.
خودمم یه تاکسی گرفتم و رفتم.به سمت بردیا که کنار یه ون بود رفتم.
بردیا سریع سوار شد منم اول به دور برم نگاه کردم و بعد از اینکه
romangram.com | @romangram_com