#درگیرت_شدم_پارت_43

گوشواره هارو در اوردم و رفتم تو وان.
اخیشششش. به این میگن زندگی.
تو فضا ِسیر میکردم.بعد دو ساعت بالاخره رضایت دادم تا از حموم بیام بیرون.
توی حموم لباسامو پوشیدمو موهامو خشک کردم چون اتاقم به احتمال
102درصد دوربین داره.
روی تختم دراز کشیدمو بعد چند دقیقه به خوابه عمیقی فرو رفتم.
با احساس کوبیده شدن در اتاق از خواب بیدار شدم.
با چشمای بسته به سمت در رفتم و بازش کردم.
یه ذره از چشمامو باز کردم و به شخص ناشناس نگاه کردم.
شخص ناشناس با تعجب بهم خیره شده بود. ولی سریع حالت صورتش
تغییر کردو بی تفاوت گفت: بیا بریم وظایفتو بهت بگم.
چشمامو بستم. خمیازه کشیدم و گفتم: ببخشید من چرا با شما باید بیام؟
اصلا شما کی هستی؟! برو اقا مزاحم نشو.
بعد سریع درو بستم.
دوباره به سمت تختم پرواز کردم و دراز کشیدم.یه چند ثانیه گذشت تا ویندوزم بالا اومد. یهو چشمامو باز کردم.
وای مثل همیشه گند زدم:/
با دو در اتاقو باز کردم. پرهام که کمی از اتاق دور شده بودو با داد
صدا زدم و به سمتش رفتم.

romangram.com | @romangram_com