#درگیرت_شدم_پارت_142

_چون هیچکس از اون ویلا به غیر از خودیا خبر ندارن و احتمال پیدا
کردنش خیلی کمه.ولی به نظرم یه جای کار میلنگه.
_اهان خب من ِکی باید برم؟!
_برو اماده شو. هرچی زودتر بهتر.
سری تکون دادمو بعده پوشیدن مانتوی جلوباز سفید با شلوار جذب
مشکیو شال سفیدم با مجید(نگهبان ویلا) سوار ماشین شدیم.
انقدر باعجله لباسامو پوشیدم که اصلا وقت نشد نه با پرهام حرف بزنم
نه با بردیا.
اخ بردیا!! هرچی دیرتر بهش بگم به ضرر خودم تموم میشه.
فعلا بهتره به چیزی فکر نکنم.
سرمو به صندلی تکیه دادم.
چشمامو بستم و بعد چنددقیقه، سیاهیه مطلق.........
پرهام جلوی پام زانو زدو گفت: من گوسفنده باوفای شمام سرور من.
لطفا این خواهش منو بپذیرید.
ناباور بهش نگاه کردم.َن َم َن؟؟؟؟؟؟
یه لباس سفید که تمام دورش پشم بود پوشیده بودو داشت التماس میکرد
که قبول کنم گوسفندم بشه.
با بهت گفتم: پرهام پاشو چیکار میکنی، این لباسا چی ان که تنت

romangram.com | @romangram_com