#درگیرت_شدم_پارت_131
پدرم الکی بهش گفته بود اگر از کارات دست برنداری مدرک علیهت
دارم میرم میدم دسته پلیس. تا بلکه از این کار بیاد بیرون.
اما هومن بعده شنیدن این حرف هیچی نگفته بودو تا چندوقت غیبش
زده بود.
تا اون روز که هومن پیداش میشه و سعی میکنه پدرمو بکشه.
پدرم وقتی به من زنگ میزنه، بعدش خودش زودتر به همونجا میره.
یه کیف هم داشته که چندتا مدرک از هومن بوده.
اما وقتی میرسه به اونجا محافظای هومن پدرمو غافلگیر میکنن و بعده
اینکه کلی میزننش یه تیر هم توی شکمش میزنن.اون کیف رو هم برمیدارنو میرن.
به نوشین که ماتو مبهوت نگاهم میکرد خیره شدمو با غمی که توی
صدام بود گفتم: خیلی حس بدیه وقتیکه میبینی پدرت داره جلوی
چشمات پرپر میشه و تو کاری نمیتونی بکنی.
رومو برگردوندمو سرمو پایین انداختم: من اون لحظه نمیدونستم با
جنازه پدرم چیکار کنم. اونقدر توی شک بودم که حتی نمیتونستم حرف
بزنم.
تنها کاری که میتونستم بکنم این بود که با گوشیه پدرم به پلیس زنگ
بزنم تا بیان.
قبل از اینکه برسن اثر انگشتمو تا اونجایی که میتونستم پاک کردمو با
romangram.com | @romangram_com