#درگیرت_شدم_پارت_126
نفس عمیقی کشیدمو به تصمیمم فکر کردم.
من باید همه چیو به نوش... مهنا میگفتم.
فکر کنم همون نوشین صداش کنم بهتر باشه.
وقتی یاده لحظه ای که داشت با اضطراب اعتراف میکرد که کیه و
فکر میکرد من لوش میدم میفتم، خندم میگیره.
در کنار زبون دراز بودنش خیلی معصوم و پاکه و اینو میشه از
چشماشو رفتاراش با بقیه فهمید.حالا که اون همه چیو بهم گفته پس بهتره منم بهش اعتراف کنم.
من مطمئنم با کمک به هم موفق میشیم.
با به یاداوردن کلکل ها و شیطنت هاش لبخندی میزنم.
فکر کنم از دیشب همش استرس اینو داره که به هومن میگم یا نه.
یه خدایا به امید تویی میگمو به سمت مرسدس بنز زرد رنگم میرم.
بعد از اینکه سوارش شدم با سرعت 100تا به سمت خونه حرکت
میکنم.
هرچی زودتر بهش میگفتم بهتر بود.
به ویلا که رسیدم تقریبا شب شده بود.
یه بوق زدم تا مجید درو باز کرد.
از ماشین پیاده شدمو سوئیچو به مجید دادم تا خودش پارک کنه.با قدم های محکم و غروری که از وقتی مادرو پدرم کشته شدند بیشتر
شده بود به داخل رفتم.
romangram.com | @romangram_com