#دردسر_پارت_177
منم مثلا احمقم ...
(نگار)
همه چیز بهم ریخته بود .
سرمو اروم گذاشتم روی میز کارم و چشمام و بستم تا شاید از این سردرد کلافه کننده راحت بشم .
اهی کشیدم . زندگیم بهم ریخته .
احساس کردم کسی وارد اتاقم شد .
سرمو بالا اوردم و با دیدن سهراب تعجب کردم .
بدون اجازه روی کاناپه نشست و لیوان قهوه دستشو گذاشت روی میز .
به ممنون کوتاهی اکتفا کردم
لبخندی زد
-یکی طلبته هنوز خانوم خاکی
لبخندی زدم .
حالم بدتر این حرفا بود که باهاش کل بندازم
دوباره چشمامو بستم
romangram.com | @romangram_com