#دردسر_پارت_128

اووووف خدا پاهام داره میترکه

-خدافظ کسری

کسری-میگم رویا بذار بگم بابام برسونتت

-نه میرم

کسری-دیر وقته

-برو تو ، مواظب خودت باش وقت کردی به درسم یه نگاه بنداز که پس فردا امتحان داری

کسری سری تکون داد و رفت داخل و منم شروع کردم به سمت خونه قدم زدن با درد پاهام ولی دلم میخواست قدم بزنم و یادی از گذشتم کنم، چند سال پیش توی همین روز یه اتفاق تلخ برام افتاد..به عشق بچه گیم به ازدواجش به مرگشون..چقد سخت بود ،روزی که اومد خونمون با کت و شلوار دامادی دستام میلرزید کل وجودم یخ زده بود..چقدر خوشگل شده بود ازشون پذیرایی کردم ولی اسم عروس،اسم عروس رویا نبود آرزو بود اون شب اومده بود برای خواستگاری از خواهرم وقتی هم خواهرم بله رو گفت و کل کشیدن خانواده ها قلبم شکست خیلی خوب یادمه که چطور دستمو روی قلبم گذاشتم و فشردم و علی چطور با عشق به آرزو نگاه میکرد من اون نگاه رو میخواستم این حق من نبود که احساسمو بکشن دلمو نابود کنن موقع عروسیشون وقتی دستگل رو به آرزو میداد صدای شکستن قلبمو دوباره شنیدم همش فکر میکردم اینا خیاله ولی نبود و سر سفره عقد وقتی آرزو گفت بله دنیام سیاه شد و چیزی ندیدم،چند وقت بعد عروسیشون خبر دادن که وقتی داشتن از مسافرت برمیگشتن تصادف کردن و مردن و دنیام آوار شد رو سرم، ضجه های مادرم رو خوب یادمه و همینطور نامه ی علی...

اشکامو پاک کردم و کلیدمو از کیفم برداشتم و درو باز کردم و داخل شدم خیلی خسته بودم و با گفتن یه سلام به سمت اتاقم رفتم و خوابیدم،باید دنبال نامه علی بگردم بــــایـــد......



کلاسورمو زدم زیر بغلم و دستمو گرفتمو به میز و لنگ لنگان قدم برمیداشتم .

پوفی کردم و درو باز کردم و خارج شدم

از اینکه ببینمش حالم بد میشد . با اولین قدم همزمان با من خارج شد

چشمام و توی حدقه اش چرخوندم و قدمی برداشتم سمت در .بازش کردم و هنگام خروج پام گیر کرد به لبه در و بخاطر درد کمرم و پام تعادلم بهم ریخت و چیزی نمونده بود تا افتادنم

که دستی نگه ام داشت و کشیدم بالا .

ترسیده بودم .


romangram.com | @romangram_com