رمان دردسر

#دردسر_پارت_119

بلند شدم بیوفتم دنبالش که گفت:باشه باشه رم نکن

-بیا اینجا راهنماییم کن بجای اینکه مسخره بازی دراری

مقنعه اشو از سرش دراورد همونطور که داشت میومد سمتم دکمه هاشم باز میکرد

رویا:ببین عزیزم,بهترین کار اینه که خودتو بزنی به بیخیالی انگار که چیزی نشده اگرم به روت اورد بگو مال خودمه دلم میخواد نشونش بدم. بتوچه

-مرسی واقعا پاشو برو

رویا:ببین میگم لیاقت نداری یعنی نداری.از صبح تاحالا خونه ای یچی بده کوفت کنم

همونطور که فکر میکردم فردا که باهاش رو به رو میشم چیکار کنم به سمت اشپزخونه هم میرفتم تا به این طفل یچی بدم بخوره ولی حرفشم بد نبودا به کسی ربطی نداره........



(رویا)

-پاشو پاشو

کسری-ا چرا؟

-میگم پاشو

کسری-نمیپاشم

-باید بپاشی وگرنه جریمت سخت تر میشه

بی میل از جاش بلند شد


romangram.com | @romangram_com