#دردسر_پارت_116
نچ نخیر همه راهامو بلده دیگه مجبوری پاشدم رفتم تو اشپزخونه اوه اوه انگار نیم قرنه کسی اشپزخونرو تمیز نکرده ...حدود یک ساعتی طول کشید اشپزخونه دیگه کمرم داشت میترکید رفتم تو حال که دیدم نگار و رویاام ولوان رو کاناپه منم رفتم و دراز کشیدم رو کاناپه
هرکدوممون تو فکر خودمون بودیم که صدای نگارو شنیدم:بارانی؟
-هوم
-میگم الان حدود سه هفتس نه دانشگاه میری نه به شاگردات زنگ زدی که بگی بیان
-اهوم ...حالا دانشگاه کنار شاگردامو چیکار کنم شهریه شونم دادن نمیشه کنسل کنم
رویا:کار خاصی نمیخواد بکنی خیلی شیک زنگ بزن از فردا بیان
پف بلندی کشیدمو سرمو تکون دادم .....
<باران>
دیروز زنگ زدم به شاگردام گفتم از امروز کلاسا شروع میشه
به ارزو هم زنگ زدم گفتم از جزوه هاش برام کپی بگیره اونم قبول کرد .
باید سعی میکردم باهاش مقابله کنم
یک ساعت دیگه کلاس شروع میشد بلند شدم و یه شلوارک با یه تاپ پوشیدم تا از پله ها امدم پایین صدای در بلند شد هنوز نیم ساعت مونده بود تا کلاس..
یعنی انقدر زود امدن؟
همونطوری رفتم جلو در رو بازش کردم از چیزی که دیدم انقدری تعجب کردم که وضعیتم و فراموش کردم عرفان این موقع روز اینجا چیکار میکرد یه نگاه بهش انداختم که دیدم چشماش از تعجب شده اندازه قابلمه شده و رنگشم لبو یه لحظه به خودم امدم دیدم با همون لباسا جلوش ایستادم سریع پریدم پشت درو از خجالت نمیدونستم چی بگم که صداشو شنیدم :باران خانم؟
romangram.com | @romangram_com