#درنده_ولارینال_پارت_51
- عالی به توصیه هام عمل کردی .
بریان آیدن را از جا بلند کرد و به راه انداخت :
- تند تر قدم بردار .
ملیساندرا که چند قدم جلو تر از آنها راه می رفت ، گفت :
- نگران نباش ... تا خبر دار بشن و دنبالمون بفرستن ما به مقر رسیدیم .
سپس آستین چپش را پاره کرد تا زخمش را ببندد . چشم آیدن روی بازوبند بلوری شکلی ثابت ماند که سنگی دودی رنگ میانش می درخشید . سنگی که آیدن آن را به یاد می آورد . ملیساندرا زیر چشمی نگاه آیدن را پایید و گفت :
- گردنبند موقع مبارزه خیلی دست و پاگیره ... ممکنه باهاش خفم کنن .
آیدن سعی کرد درد قفسه سینه اش را نادیده بگیرد . گفت :
- شیشه هم خیلی ساده میشکنه .
ملیساندرا لبخند پیروزمندانه ای زد و پاسخ داد :
- هیچ وقت نمیشکنه ... تا حالا هیچ چیز نتونسته بشکنتش .
بریان گفت :
- از یه معدن کمیاب استخراج میشه ...
ملیساندرا کامل کرد :
- اینم یه هدیه اس .. از طرف یه دوست ... نه چندان عزیز .
romangram.com | @romangram_com