#درنده_ولارینال_پارت_111
یکی از مردان که چشمان کاملا سفید داشت و موهای نیمه بلند سیاهش کنار صورت بدون گوشش تکان می خورد ، گفت :
- اسم من لیرمنه قربان .. این هم فرانکه .
فرانک مرد چاق و چشم و ابرو مشکی ای بود که مو نداشت . لیرمن ادامه داد :
- قربان ما مردم طبقه پایین دستیم ... زمستون خیلی از اعضای خونوادمون رو ازمون گرفته ... و همینطور مردم لعنتی غربی ...
بریان میان کلام لیرمن پرید :
- نزاکت در کلام و رعایت کن .
لیر من زبان برچید :
- من رو ببخشین سرورم ... مردم غربی .. حالا سربازای قدرتمند و گارد دربارن .... اونا باج می گیرن ... ما رو می کشن ... تجاوز می کنن و اموالمون گاهی غارت می کنن ... ما رو به بهانه جاسوسی می کشن ... شاه آدریان گاهی سعی می کنه جلوشون رو بگیره اما اون هم یه غربیه .... مردم غرب ، از حمایت تمام و کمال اون برخوردارن ... اونم ته دلش از اونا حمایت می کنه .. زندگی برای ما ساکنین قدیمی که اصلا توی هیچ کدوم از جبهه ها نبودیم سخت شده ... مردیمی که توی جبهه شاه کریش بودن ... اوضاع بدتری دارن .... به ما گفتن .. شما می تونین زمستون رو تموم کنین .. ما جنگ بلد نیستیم قربان ... تمام مدت توی دستمون داس و خیش داشتیم ... من توی زندگی فقط مرغ ها و گوسفند ها رو کشتم . اونم وقتی دست و پاهاشون بسته بود .
آیدن گفت :
- حالا چی می خواین ؟
- اومدیم بگیم حاضریم با این شرایط کنارتون و برای شما بجنگیم ... ما می خوایم زنده بمونیم ... می خوایم زمستون تموم بشه .
- چند تا نیرو دارین ...
لیرمن لبخند زد :
- صد تا از بهترین مردها و قوی ترین هامون رو آوردیم اما هزار تا نیروی جوون دیگه هستن . هیچ کدوم جنگ بلد نیستن اما ...
آیدن نگاهی به بریان انداخت و گفت :
romangram.com | @romangram_com