#در_تمنای_توام_پارت_85


هم حسادت! کنجکاوی و حسادت به دلش چنگ انداخت .بلاخره هم طاقت نیاورد و از ماشین پیاده شد.به سویشان رفت.اما نرسیده،دختر سیاه پوش با لبخندی به غم نشسته از آنها

جدا شد و رفت.آلما با نگاهش او را بدرقه کرد و در کنارنکیسا ایستاد.نکیسا او را کنار خود حس کرد.اما نه نگاهش کرد و نه به او توجه کرد.آلما بلاخره طاقت نیاورد و پرسید:

-کی بود؟!

نکیسا روی زمین روبه دریا نشست و به او توجهی نکرد.آلما عصبی تیرهای خشمش را روانه اش کرد و گفت:

-با تو بودما! کری؟

نکیسا باز هم نگاهش نکرد اما دست آلما را گرفت و محکم کشید.آلما تعادلش بهم خورد و افتاد.با خشم به نکیسا نگاه کرد.نکیسا گفت:اون فقط یه دختر بود مثله تو!

آلما کنار نکیسا نشست.پاهایش را آویزان کرد و گفت:ممنون از تعریفت،منم دیدم یه دختره،نگفتم که جنسیتش رو مشخص کن.

نکیسا بی اهمیت به کنجکاوی او گفت:همینو دارم بگم.

آلما باز هم اخم کرد و دیگر حرفی نزد.نکیسا پرسید: همیشه دچار شوک میشی؟

-نه این اولین بار بود.نمی دونم چی شد؟ پاهام قفل شده بود.

-بیشتر مراقب باش،زندگی بازی نیست.اگه به موقع ندیده بودمت الان ممکن بود یه فاجعه پیش بیاد.

آلما سکوت کرد.نکیسا از این سکوت استفاده کرد و گفت:ازت معذرت می خوام.

آلما کنجکاو پرسید:بابت چی؟

نکیسا نفسش را به تندی بیرون داد و گفت:بابت ب*و*سه ایی که نخواسته بود!

آلما با یادآوری آن ب*و*سه ی شرم آور داغ شد.دوباره حس نفرت وجودش را فرا گرفت.به تندی از جایش برخواست.با خشم گفت:اصلا دلم نمی خواد یادم بیاد که چطور به خودت جرات دادی

منو بب*و*سی.معذرت خواهیتم برای خودت نگه دار من بهش احتیاجی ندارم.

گفت و با قدمهای محکم از نکیسا دور شد.سوار ماشین شد.نکیسا با حرص زیر لب گفت:

-احمق بازم خراب کردی،فراموشش شده بود باز تو یادش انداختی.

از جایش بلند شد و به سوی ماشینش رفت.سوار که شد.آلما به حالت قهر رویش را برگرداند.نکیسا ماشین را روشن کرد و حرکت کرد.اهل ناز کشیدن نبود بنابراین تمام طول مسیر

حرفی نزد.حتی دلجویی هم نکرد و آلما ساکت و پر از حس بدی که داشت نگاهش را از نکیسا دزدید که اصلا مجبور به هم صحبتی نشود....

*************

فصل هیجدهم





-بله فرشته جون چی شده یادی از ما کردی؟

فرشته خنده ریزی کرد و گفت:امشب میای خونمون؟

-این یه دعوته یا خبریه؟

-هر دوتاش حالا بگو میای؟

-خب بگو چه خبره؟

romangram.com | @romangram_com