#در_تمنای_توام_پارت_171
آلما نگاهش را دوخت و زیر لب گفت:خوشبخت بشی داداشی.
داخل اتاقش که رفت با دیدن سوغاتی ها لبخند زد و گفت:یادش رفت!
مثل همیشه شیک و خواستنی!
مانتوی سفید عروسکیش را با روسری زرد نقش داری ست کرده بود.کیف دستی مشکلی چرم اصلش را در دست گرفت و از اتاقش بیرون آمد.همزمان نکیسا
هم بیرون آمد.با دیدن آلما لبخند زد و گفت:سیما خانوم خودش میاد یا قراره با ما بیاد؟
نمی دانست چرا نام سیما اخم هایش را درهم می کشید.با دلخوری آشکاری گفت:
-با ما میاد.
چرا نمی توانست تنها در کنار مرد محبوبش باشد؟ مزاحم های دنیا چقدر زیاد بودند!
نکیسا متوجه دلخوری او شد.نمی دانست چرا اسم سیما اینقدر برای آلما تحریک کننده است اما هر چه بود آرزو می کرد پای حسادتش به سیما باشد تا امیدوار
شود به عشق این فرشته ی زمینی!
romangram.com | @romangram_com