#در_تمنای_توام_پارت_156


حسرت به دل دو دختر نشست.چقدر عشق از آنها دور بود و محال!

دایانا لبخندی تلخ زد و گفت: خوش به حالشون... چی میشد من و آرتامم مثلِ اینا بودیم؟

-بهش فک نکن دایانا...منم مردی رو که عاشقشم کنارم ندارم هرچند که تو اون ویلا باشه اما ندارمش، دایانا دنیا که به آخر نرسیده.

_ دنیایِ من خیلی وقته که به آخر رسیده آلما, کسی باور نداره. روحمو جا گذاشتم پیشِ آرتام و به زور دارن جسممو میدن دستِ آرش.

_دیوونه بازی در نیار دایانا.

- _دیوونم کردن، گناهِ من چیه؟

_به جایِ این حرفا بچسب به زندگیت. آرش پسره بدی نیس.

دایانا شانه ای بالا انداخت و گفت:

_پیشکشِ صاحبش. من آرتام و میخوام.

_میدونی دایانا، من به این نتیجه رسیدم که تو دیوونه نیستی، خلی.

دایانا دوباره آه کشید.

آلما با عصبانیت گفت: اینقد آه نکش تو دلم پر غصه شد.

واقعا هم پر از غصه شد دلی که نداشتن معشوق را فریاد می کشید!

حس داشتن و تصاحب مردی که آرزویش شده بود آنقدر در ذهنش جولان می داد که بی اختیار می شد گاهی اما....

هنوز دیوانه نبود که فریاد بکشد این عشق پر از غرور را!

هنوز یک تلافی کوچک مانده بود.تا اعتراف نکیسا مانده بود این تلافی!

دایانا با دیدن سکوت طولانی آلما و شاید فکر تسخیر شده اش در هیاهوی عشق نکیسا لبخند زد و گفت:

-نکیسا کجاس؟

-ایران فوتبال گذاشته نشسته پای اون.

- هوا به این خوبی نشسته پای تلویزیون؟ حالا من خلم یا پسر داییت؟

آلما لبخند زد.همیشه عادت نکیسا همین بود.فوتبال یکی از بهترین سرگرمی هایش بود.محال بود آن را از دست دهد مگر به اجبار!

که البته الان هیچ اجباری برای ندیدن برنامه ی مورد علاقه اش نبود.آلما گفت:

- موافقی واسه ناهار بریم رستوران؟

-چی بهتر از این؟ بریم.

دایانا برگشت و داد زد: بچه ها آماده شین بریم رستوران.

تینا هورای بلندی کشید به سوی ویلا دوید. فرزام هم با شیطنت به همراهش روان شد.آلما و دایانا هم پشت سرشان رفتند...

فرزام جلو در کنار نکیسا نشسته بود و با او صحبت می کرد.3 دختر هم صندلی عقب جا خوش کرده بودند.تینا نگاهش را دوخته بود به بی نهایت جاده و ه*ر*زگاهی

نگاهی با عشقی به بی نهایتی همین جاده ی سبز را حواله ی مردی می کرد که جلویش نشسته بود و از آینه او را با نگاه هایی ه*ر*زگاهی دختر محبوبش سیر می کرد!

دایانا و آلما آنقدر غرق در این خواستنی های عشق بودند که فرار از کلمات در بند شده را ترجیح می دادند.اما دو مرد بی خیال از این در فکر اسیر شده ها سرخوشانه

romangram.com | @romangram_com