#در_تعقیب_شیطان_پارت_146


بی تفاوت گفتم: همون تمرینات دیروزی رو انجام بده هنوز توش استاد نشدی فقط مراقب باش انرژی از دستت رها نشه چون خیلی خطرناکه .

- باوشه.

- در ضمن تو صد متری خونه بمون چون تا شعاع 100 متری خونه رو لایه ی محافظ کشیدم اگه ازش خارج بشی امکان داره بهت حمله بشه.

- باشه استاد.

به طرف اتاقم رفتم و روی تخت افتادم. پریسا... پریسا... دختری که این چند مدت همه ی فکر و ذکرم شده بود. بدون شک یه مادر مهربون و یه همسرخوب خواهد شد فقط کاش پاش به این دنیای نفرین شده باز نمی شد. تو همین افکار بودم که به خواب رفتم.

با صدای انفجار مهیبی از خواب پریدم. یعنی صدای چی می تونست باشه؟ ناگهان یادم اومد که پریسا داشت تمرین می کرد سریع خودم رو به حیاط رسوندم و دیدم که بعله پریسا خانوم گندی زده اساسی.

یه حفره ی بزرگ در محوطه ی خونه ایجاد شده بود و پریسا هم یک گوشه روی زمین نشسته بود و مات و مبهوت بود. سریع خودم رو بهش رسوندم.

من: پریسا؟ پریسا؟ حالت خوبه؟ چیکار کردی؟

پریسا گریه می کرد و می گفت: باور کن دست خودم نبود نمی دونم چی شد انرژیم نا متعادل شد.

- پریسا مهم نیست چی شده بگو ببینم صدمه که ندیدی؟

با گریه گفت: دستم خیلی درد می کنه. آروم دستش رو گرفتم تو دستم و کمی آستین مانتوش رو بالا زدم اینجا بود که از تعجب خشکم زد.


romangram.com | @romangram_com