#شما_در_دو_صدم_ثانیه_عاشق_میشوید_پارت_35
- دلارام جان میز شام آماده است ؟
آینه نگام تو صورت کیان شکست صدای داداشی افسار چشمم رو به دست می گیره ، ابروش زیادی به هم نزدیکن ، یه چشم و ابروی کوچیک سمتم میندازه با چرخشم به راست درست سُر خوردم سمت صدیقه . سریع گرفتم
- صدیقه جون بفرمایید شام .
خودم به این نتیجه رسیدم تو طول این چند سال زندگی اینقدر ضایع برخورد نکردم ، نشده بود که کسی بخواد نگاه منو یا حتی خودمو جمع کنه . این تراژدی که نگاه کیان دو ثانیه رو من بشینه هم راه به جایی نداشت . ایستاده منتظر نشستن همه دور میز هستم ولی افکارم زیادی جولان میده . بیشتر که فکر میکنم میرسم به جنبه لجبازی حالا با کی خدا داند ، ایمان داشتن به خودم رو دوست دارم بهم القاء میکنه تو میتونی به دستش بیاری ولی یه طرف این قضیه کیانه ، لجبازی با کیان که ببینه هر چقدر هم مرد بزرگ و سر سختی باشه بازم به لبخند یک زن نیاز داره ؟یا با داداش بهرام که ببینه هر سرنوشتی سرنوشت شوم خودش نمیشه ؟ یا حتی یا شهرام یا آرشام که همیشه دنبال بهترین ها بودن و بدست آوردن ؟
بالاخره معذب شد درست وقتی که هر چی سر سفره بود پیش روش قطار کردم
- بفرمایید آقا کیان شما خیلی کم غذا میخورید
نگاه همه چرخید سمت بشقاب کیان ، یه اخم کوچیک و کنترل شده ظاهری داشت و شاید یه برنامه قتل و خفه کردن من اون پشت و مشتای ذهنش . باز یه نگاه گذرا . با یه لبخند زورکی
- ممنون دارم میخورم
بمیرم برای خانوادم که فکر میکنن دارم اوج ادبم رو خرج میکنم . زل زدم تو چشماش با یه ابروی بالا کشیده
romangram.com | @romangram_com