#در_انتظار_چیست_پارت_76


نگاه تحقیرآمیز نریمان هدفش لب‌های سرخ ارسلان گشت:

- چرا موقع حرف‌زدن یه لرزش خاصی به بدنت افتاده بچه؟ لبات داره می‌لرزه! خلاصه از من گفتن بود؛ زیاد بهش اعتماد نکن، اون رازهای زننده‌ی زیادی داره که تنها من ازش باخبرم.

همان موقع بود که در اتاق نگار باز شد و مریم به بیرون آمد. با دیدن ارسلان و نریمان، بعد از اینکه با دستمال بینی خودش را بالا کشید، فس‌فس‌کنان با حالت تردید گفت:

- چیزی شده؟

نریمان لبخند بزرگی به لب نشاند و گفت:

- نه عزیزم! داشتم با این جوون بیشتر آشنا می‌شدم.

نگاه مریم به طرف ارسلان کشیده شد، به سویش رفت و با لحن ملایمی گفت:

- ممنونم پسرم، اگه تو نبودی معلوم نبود سر نگار من چه بلایی می‌اومد. نرگس همه‌چیز رو برام تعریف کرد.

ارسلان اخم کم‌رنگی میان ابرو‌هایش بود، لب‌هایش را جمع کرده بود و نگاهش مغرورانه بود. نگاهش را از مریم برداشت و به نریمان دوخت. ذهنش حسابی به هم ریخته و حال درونی‌اش منقلب بود. دوباره به مریم خیره شد و با لحن مؤدبانه‌ای گفت:

- خواهش می‌کنم، وظیفه‌ام بود. هرکسی هم جای من بود همین کار رو می‌کرد.

دست‌های ظریف مریم به بازوی ارسلان رسید و نگاهش رنگ تشکرآمیزی پیدا کرد. لبخند کوچکی به چهره‌ی ارسلان نشست. مریم به سوی اتاق رفت و درش را باز کرد و داخل شد، نریمان نیز پشتش به حرکت در آمد و به تبع آن‌ها ارسلان نیز راهی شد. اما بعد از رفتن مریم، نریمان در را نیمه‌باز در دست گرفت و سرش را به بیرون آورد، لحن خاصش را همراه با تُن پایین به ارسلان رساند:

- حرفام رو فراموش نکن بچه، بهتره بری دنبال کارِت!

romangram.com | @romangram_com