#دنسر_پارت_74


لبخندی زدم و گفتم:

-بهتر نیست شروع کنیم!؟

-بله بفرمایید.

ایستاد تا من برم. لبخندی زدم و تشکر کردم و رد شدم. خیلی اینجا معروف بود و منم خیلی خوب میشناختمش اما میخواستم طوری برخورد کنم که انگار شخص مهمی نیست!! چرا؟! نمیدونم!

خشایار بدو بدو اومد و گفت:

-بردیا همه چیز آمادست.

-خوبه.

رو به من ادامه داد:

-هیوا تو آماده ای!

-آره.

-خوبه. خشایار تا من برای هیوا توضیح میدم که چی میخوام تو برو محدوده ی دوربین رو مشخص کن پنکه رو همونجایی که گفتم بذار.

خشایار: باشه.

وقتی خشی رفت بردیا رو کرد بهم و گفت:


romangram.com | @romangram_com