#دالیت_پارت_32
حلقه رو با حرص گذاشت تو دستم و وقتي داشت از کنارم رد ميشد شاکي تر گفت:
-حلقــــه عروسي!
مامان-بذار عينکمو بزنم..آره چه خوشگله نگار..چند گرفتي؟!
-يه مقدار پس انداز داشتم بقيه ش هم هديه دوستا..
اکرم با تصنعي ناباورانه گفت:
اکرم-دوستات پول گذاشتن انگشتر بخري؟!!
-واسه خاطر تولدم
مريم-آره تولدشم نزديکه
بهزاد-چقدر هم به دستت مياد..ايشلاله به خوشي بکني دست
مامان-همينو خريدي؟
هرمان از اونور اپن با يه خنده ي مسخره گفت:
نه يه سرويس طلا هم خريده..مگه بانک زده بود؟!
-شب بخير
رفتم به اتاقم..ديروز اين موقع پيش عليرضا بودم..الأن کجاست؟!
بگذريم که چقدر زير دوش گريه کردم..چقدر موقع خوابيدن..!
روانشناس-پس بايد بگم اين يه لج بازي کودکانه بود-من از کاري که کردم پشيمون نيستم
روانشناس-ميدوني نگار قسمتي از کار تو بخاطر اين بود که عليرضا با سمانه دخترخاله ش نامزد کرده و تو عليرضا رو عاشقونه دوس داري و ميخواستي اين تجربه رو با اون داشته باشي نه مردِ ديگه اي و از سوي ديگه هم ميخواستي حتي غيرعقلاني همه چيز همونطوري بشه که تو خودت ميخواستي!ازدواج تو اين سن اونم با عليرضا که مرد ايده آلتِ،انتقام از مادر و برادرت که تمام اين سال ها جاي تو تصميم ميگرفتن و کِيس هاي تو رو رد کردن يه جور عقده ي دروني تو وجوت ريشه دوونده و اينطوري نتيجه داد ولي کارت عاقلانه نبود يه تصميم آني و بچگونه يه عکس العملِ...
-من مدت ها به اين موضوع فکر ميکردم
-چندوقت؟!
-چهارماه
-عليرضا کي نامزد کرد؟
به خانوم روانشناس نگاه کردم و گفتم:
-من حسود نيستم
romangram.com | @romangram_com