#چشمان_سرد_پارت_66

طنین-این مرتیکه یاورخیلی مشکوکه!مطمئنم امشب میخوان کاری انجام بدن!

اینطورکه ازحناشنیدم احسنی مهمونی امشب روبه خاطریه مهمون ویژه ترتیب داده!بایددقت کنیم که ببینیم کیه؟مطمئنایکی ازمشتریاشونه!نتونستم خیلی اززیرزبون حناچیزی بکشم مشکوک میشد!

دوباره سرش روگردوندوایندفعه موهاش روگذاشت طرف صورتم وبایه حالت بیقیدی گفت

-البته خانم من روحسابی تخلیه اطلاعاتی کرد!

منتظرنشدمن چیزی بگم خنده ای کردوگفت

-ومن هم همه رودروغ تحویلش دادم!توپ!

خنده ام گرفت!بازیه روی دیگه روازاین دختردیدم!شیطنت!واقعاغیرقاب ل پیش بینی بود!

نفس ارومی کشیدم که عطرموهاش واردریه هام شد!به شدت دلم خواست که یه نفس عمیق بکشم امامیدونستم که این خانم که ناخواسته داره دلبری میکنه خیلی تیزه!هرچی باشه میس مارپله!

....

طنین





ازاینکه داشتم میر*ق*صیدم معذب بودم اونم باکی؟جناب پارازیت!

خیلی وقت بودکه نر*ق*صیده بودم این هم جزءممنوعاتم بود

خداوکیلی ببین به چه روزی افتادیم!

اماخوب موقعیت خوبی هم بودکه به بهونه ر*ق*ص اطرافم زیرنظربگیرم

یه نگاه به جایی که احسنی ویاوروایساده بودن انداختم داشت بایاورصحبت میکردکه یه دفعه احساس کردم رنگ نگاش تغییرکرد.لبخندی زدوبه طرف درچرخید

من هم متقابل نگاهم روبه طرف درچرخوندم که دیدم یه نفربایه کت وشلواربسیارشیک واردشدحدوداچهل ساله میخوردوقدبلندبودباموهایی مشکی!چهره اش رودرست ندیدم چون پشت به من وایساده بود

پشت سرش هم یه محافظ اومدتو!

چرخی زدم وطوری وایسادم که سرهنگ هم بتونه اوناروببینه

من-مثل اینکه مهمونشون اومد

فکرکنم حرکتم خیلی سریع بودچون صدای هانش نشون ازشوکه شدنش میدادوبعدازسکوت چندثانیه ایش انگاربه خودش اومده باشه گفت

-دیدمش!بایدبفهمیم که اون کیه؟

سرم رونامحسوس تکون دادم ودوباره چرخیدم

دیدمشون که دارن به سمت جای مخصوصی که مال احسنی بودمیرن!به طرف اونجارفتن ونشستن!

همین طورداشتم نگاهشون میکردم که دیدم یه دفعه همشون جدی شدن وطوری صحبت میکنن که انگاردارن درموردکاربحث میکنن

فورانقشه ای به سرم زد!بایدخودم رومیرسوندم اونجابه حنانگاه کردم که دیدم اون هم اونجاست خوبه میتونم به بهانه حنابرم اونجاامابایدچکارکنمبایداو ل به این سرهنگه بگم امامطمئنم که مخالفت میکنه بایدتوعمل انجام شده قرارش بدم

همینطورکه میر*ق*صیدیم به طرف بارسالن رفتم

مثل اینکه ازحرکتم تعجب کرده بودچون سرش روازم دورکرده بودوبهم نگاه میکرد

بهش لبخندی زدم تاازشوک دربیاد

romangram.com | @romangram_com