#چشمان_سرد_پارت_33


باهاشون اظهارخوشبختی کردم ازایناهم خوشم اومدخیلی بانزاکت بودن مخصوصاهستی که چهره ی بچگونه ای داشت ووقتی میخندیدگونه اش چال میوفتادالبته شیطنت هم ازچهره اش میریخت

طرلان-ازهستی خیلی خوشم میادرفیق فاب من تواقوام شوهر.

-البته بایدهم باشه مثل خودت شیطنت ازچهره اش میباره

بالاخره رسیدیم به اونایی که دلم یخواست بدونم اینجا چکارمیکنن

طرلان-خوب این آقایون هم جناب سرهنگ آریاوجناب سرگردآرادامینی پسرهای خاله فرشته هستن

بعدهم روکردبه من وگفت

-آقایون خواهرم طنین جان

اظهارخوشبختی کردم که آرادفوراجلوم باحالتی بامزه احترام نظامی گذاشت وطوری هم نگاهم میکردکه انگارازم میترسه اماازچهره اش شیطنت میباریدبعدهم گفت

-به سرهنگ رستگارازحضورتون اینجاشوکه شدیم

-منم همینطورفکرنمیکردم شماازاقوام حسام باشین

-چه کنیم دیگه اینم ازبدشانسی ماست که قوم وخویش همچین آدم خنگی شدیم

همینطورکه اینو میگفت زیرچشمی به طرلان نگاه میکردکه طرلان هم خندیدوگفت

-کجاش خنگه آقامون.حواست باشه هابهش میگم داری پشت سرش حرف میزنی

حسام-کی داره پشت سرم حرف میزنه عزیزم

طرلان -ا.حسام جان اینجایی؟داشتیم باآقایون پلیس حرف میزدیم که آرادجان گفتن

آرادخندیدوباحالتی بامزه که میخواست حرفش روحسام نفهمه گفت

-تعریف بودپسرخاله جان داشتم میگفتم حسام ازبس باهوشه گوشاش هم مثل خرگوشه.

حسام-گمشوپسرازاین حرفت کاملا مشخصه که تعریف بود

آراد-خوب معلومه اگه باهوش نبودی که بهمون میگفتی سرهنگ رستگارخواه*ر*زنته.باباسرهنگ ارتش خواه*ر*زنته واونوقت توی احمق هیچی نگفتی؟!

حسام که ازاین حرف آرادجاخورده بودباصدای نسبتابلندی گفت

-چی؟ ارتش؟

باهمون حالت شوک روکردبه طرلان گفت

-طرلان آرادراست میگه؟ چرابه من چیزی نگفتی؟

برای اینکه به طرلان گیرنده گفتم

-من بهش گفته بودم به کسی نگه.آخه نمیدونستم که خانواده شماهم جزءخانواده های نظامی باشین وخوب...ببخشیددیگه

توبدوضعیتی گیرکرده بودم نمیدونستم چطوری براش توضیح بدم حسام هم زل زده بودبه من وبااخم منتظربودتوضیح بدم

آریاکه تااون زمان ساکت مونده بودگفت

-حسام جان وضعیت سرهنگ رستگاربایدمخفی بمونه.قسمتی که ایشون کارمیکنن طوری هست که اگه اطلاعات شخصیشون لوبره خطرتهدیدشون میکنه

برگشتم وباحالت تشکرنگاهش کردم که فقط سرتکون داد


romangram.com | @romangram_com