#چشمان_سرد_پارت_199


اون هم خنده ای کردوقطع کرد

تلفن روکه قطع کردم چرخیدم که برم تاآرادمیادخودم یه نگاه دیگه بندازم که یه مغازه توجه ام روجلب کرد. طلافروشی!

رفتم داخل تاشایدچیزجالبی ببینم

داشتم همینجوردورخودم توی طلافروشی میچرخیدم که یه گردنبندخیلی ساده که طرح پلاکش یه گل نرگس بودتوجه ام روجلب کرد

زنجیرش خیلی ظریف بودوپلاکش هم خیلی کوچیک وقشنگ بودفوراتصمیم گرفتم که اونوبراش بگیرم مطمئن بودم که هیچی بیشترازاون به دلم نمیشینه مخصوصااینکه اونوتوی گردن طنین ببینم.اون بهترین هدیه میتونست باشه

ازفروشنده خواستم تااونوبرام بیاره

بعدهم خواستم که اونوتوی یه جعبه قشنگ وشیک برام بزاره تاببرمش

پولش روکه حساب کردم اونوگذاشتم توی جیب کتم.که بادیدن یه حلقه تک نگین خیلی قشنگ توجه ام جلب شداین بهترین هدیه بودواسه درخواست ازدواج .مطمئن بودم خیلی به انگشتای ظریف وبلندش میاد.تردیدنکردم وباخریدن اون ازپاساژاومدم بیرون که آرادرودیدم که داره ازماشینش پیاده میشه

وای الان کله ام رومیکنه که اونوتااینجاکشوندم

آراد-سلام

-سلام ممنون که اومدی

- نه بابا!کاری نکردم حالابیاتابریم یه چیزی بخر

-نه دیگه نمیخواد

باتعجب بهم نگاه کردوگفت

-چرا؟مگه نمیخوای بخری؟

-خریدم

-خریدی؟

-آره!

-زهرمار!پس چرامنوتااینجاکشوندی؟اصلاچ ی خریدی؟بده ببینم خوبه

بعدهم نگاهی به دستام کردوگفت

-چیزی که دستت نیست.پس چی خریدی؟

-معذرت میخوام که کشوندمت اون موقع هنوزنخریده بودم!درضمن خیلی خوبه لازم هم نیست توتاییدش کنی

بعدهم راهم روگرفتم ورفتم طرف ماشینم اصلاهم به دادوبیدادهای آرادتوجه نکردم

فورابه سمت خونه حرکت کردم که آرادباسرعت اومدوخودش روبهم رسوند.چشم غره ای برام رفت وازم سبقت گرفت

به خونه که رسیدم مامان فورابه استقبالم اومد

-سلام مامان

-سلام پسرم!خسته نباشی البته میدونم که نیستی

بعدهم لبخندشیرینی بهم زدوگفت

-چراواسه ناهارنیومدی؟


romangram.com | @romangram_com