#چشمان_سرد_پارت_191


من هم فوراگفتم

-نه که تووقتی حسام رودیدی صدرنگ عوض کرده بوی.کم مونده بودبپری ماچش کنی.مثل این ذوق مرگابهش نگاه میکردی انگاربه یه غذای خوشمزه رسیدی .کم مونده بودقورتش بدی

اون هم اخمی کردوگفت

-گمشومن کجاروزخواستگاریم اینجوری بودم؟

-روزخواستگاریت که نبودی اماروزعقدت بودی

اون هم عصبانی شدوگفت





-خیلی بیشعوری طنین!

بعدهم فورارفت بیرون

امامن هنوزفکرپیش حرفای طرلان بود.توی قلبم حس شیرینی داشتم وبه شدت دلم میخواست الان آریاروببینم یاباهاش حرف بزنم اماکمی هم میترسیدم دلیل ترسم رومیدونستم من هنوزهم ازارتباط فوی بامردامیترسیدم امااون حس شیرین فراترازهرچیزی بود

به طرف گوشیم که طرلان برام آورده بودش تاجواب دوستام که حالم رومیپرسیدم بدم چرخیدم وبرداشتمش

شماره اش روحفظ بودم.موقعی که قراربودواردگروه احسنی بشم واسه تماس اضطراری اونوبهم داده بودومن هم حفظش کرده بودم

شماره روگرفتم اماهنوزتوی برقراری تماسم شک داشتم قلبم خیلی تندمیزدوباعث میشدنتونم تصمیم بگیرم

دستم روروی تماس گذاشتم امافوراتاقبل ازاینکه زنگ بخوره قطع کردم

دوباره شماره گرفتم ونفس عمیقی کشیدم ودکمه تماس روفشاردادم

که بعدازدوتابوق جواب داد

-الو!بفرمایین

صداش اینقدرگرم بودکه استرسم روازبین برد

میخواستم جوابش روبدم امانمیتونستم

-الو؟بفرمایین؟چراجواب نمیدین؟الو؟

من هنوزساکت بودم

-الو؟الو؟مزاحم

بعدهم فوراقطع کرد

دوباره شماره گرفتم ودکمه تماس روفشاردادم که گوشی روباعصبانیت جواب داد

-یاحرف بزن یابزارمن...

توی حرفش پریدم وگفتم

-آریا؟

باشنیدن صدای من سکوت کردوهیچی نگفت


romangram.com | @romangram_com